کلبه عشق

شعبه ی دوم

یک نفر در همین نزدیکی ها چیزی به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است . . .
خیالت راحت باشد ، آرام چشمهایت را ببند . . .
یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است . . .
یک نفر که از همه زیبایی های دنیا ، تنها تو را باور دارد . . .

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 11:59 توسط هستی| |

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 11:57 توسط هستی| |

آنکس که می گفت دوستم دارد

عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت

صدای خش خش برگها همان اوازی بود

که من گمان می کردم میگوید :

دوستت دارم

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 14:13 توسط هستی| |

 
 
 تمام زمین را بی تو نمی خواهم چه برسد

به مساحتِ ناچیزِ این تختخواب...
نوشته شده در جمعه 22 دی 1391برچسب:,ساعت 10:22 توسط هستی| |

 تو روزگار رفته ببین چی سهم ما شد …

از عاشقی تباهی

از زندگی مصیبت

از دوستی شکست و

از سادگی خیانت..

نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 21:15 توسط هستی| |

نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است

چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان

فقط ساده می توانم بگویم

تولدت مبارک

نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

چـمـــدانـتـــــ را بــــسـتـ ـ ــے
و چـ ــنــــدبــــار پـــشـــتـــِ سـرتــــ را نــــگـاهــــ کـردے
وزیــــر لـــبــــ گـفـــتـ ـ ــے :
" چــیـــزے را جــــا نــــگـــذاشـــتـــهـــ امــــ ؟ "

چـ ــرا (!) بــــرگــــرد...
یـــکــــ دنـــیـــا خـ ـاطـــرهـــ........................
نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

اشک...




و خاطراتی مبهم از گذشته




و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام




فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود




خواب کودکانه ی من




و تو ماندی در خاطرم


بی آنکه تو را ..!!!




چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...



بعد از این همه عبورِ کبود،



قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم

نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

 
حـــــال و احـــــوال این روزهایمـــــــــ ...

قاصدکــے را مــے ماند ؛

که دلــش حتــے ...

نه به بـــــاد و نه حتـے به نسیمـــــــــ ...

کـــه به یکـــــ فوت ؛ خـــوش استـــــ ..
نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

چه احساس خوبیه وقتی می شنویم کسی می گوید :


مـــواظـــب خـــودت بـــاش !!!


اما خیلی بهتر از اون اینه که می شنویم کسی می گوید :


خـــودم هــمــیــشـــه مـــواظـبــتــم !!!
 
 
 
 
 
اما حیف که این همیشه ها پایدار نیست
زود یادشان میرود گفته بودند
برای همیشه ...
نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

پرسید، دوستش داری؟

گفتم دنیای منه.

پرسید دوستت داره؟

گفتم:تنها سوال منه؟!


نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

دیدیم نمیشود درزمین عاشق شدبه اسمان پروازکردیم 

وقتی برگشتیم مارادرقفس انداختند 
 
 نتوانستیم ثابت کنیم پرنده نیستیم
 
ما تنها
 
عاشق شده بودیم
 
نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
یک طرف خاطره ها، یک طرف فاصله ها
در همه آوازها حرف آخر زیباست
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

 

نوشته شده در 19 دی 1391برچسب:,ساعت 14:39 توسط هستی| |


Power By: LoxBlog.Com